داستانک,داستان های کوتاه و آموزنده,داستان خواندنی لیلی و مجنون

چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران به تفسیر ی است که ما ، از  آنها می کنیم ، و چه بسا که  حقیقت ، غیر ازتفسیر ماست .
قضاوت همیشه آسانست ، اما حقیقت در پشت زبان وقایع  نهفته است .لطفا این داستان را بخوانید.

روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد


ادامه مطلب ...

داستان کوتاه-داستانک زیبا؛ چهار فصل زندگی...

مجله یکشنبه: مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود. پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.

سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده.» پسر دوم گفت: «نه... درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.»



ادامه مطلب ...

داستان کوتاه و خواندنی.معلم

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه و شنیدنی قدرت بیان

جان دوست صمیمی جک در سر راه مسافرتشان به منهتن پس از سفارش صبحانه در رستوران به جک گفت:
یک لحظه منتظر باش می روم یک روزنامه بخرم.
پنج دقیقه بعد، جان با دست خالی برگشت.
در حالی که غرغر می کرد، با ناراحتی خودش را روی صندلی انداخت.
جک از او پرسید: چی شده؟

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه-حمام رفتن بهلول

روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول


بود او را کیسه ننمودند. با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد


حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت
 
 به او بی اعتنایی کردند.


ادامه مطلب ...

شعر زیبا در مورد پدران از دست رفته-از پروین اعتصامی

سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با
سیگار و دود سیگارش . . .



پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من



یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ گرگ تو شد ای یوسف کنعان من



مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک زندان تو گشت ای مه زندانی من


ادامه مطلب ...

داستان کوتاه زخم های عشق مادری

 چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد وخنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد .
مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند.ا مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید وبا فریاد پسرش را صدا زد .

پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود ….ا تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد .

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه-مرد جوانی که در آرزوی ازدواج با دختر کشاورز بود

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد.

ادامه مطلب ...