جوک های ناب برای شما

فیلی در استخری شنا میکرد . مورچه ای سر رسید و گفت : « بیا بیرون کارت دارم » ، فیل از استخر بیرون اومد . مورچه نگاهی کرد و گفت : دیگه کاری ندارم .
فیل با کنجکاوی پرسید : ببینم پس برا چی من رو صدا کردی ؟
مورچه میگه: میخواستم ببینم مایوم رو تو پوشیدی؟

:

اولی : شنیدم روز قیامت به انسان های درستکار حورالعینی بسیار زیبا و بلندقامت می دهند که سر آن در دامن شما و پاهای آن ده متر آن طرفتر است.
دومی : چه فایده ای دارد این حوری بی قواره به درد دیگران می خورد نه به درد ما!!!

:

یک نفر به خواستگاری رفته وبه دختره میگه:
من آدم صبوری هستم دختره هم میگه معلومه اگه ادم صبوری نبودی این دماغ را چند سال تحمل نمیکردی

:
مستی از میخانه بیرون آمد و در کوچه راه می رفت که گوشه ی خرابه ای افتاد. سگی صورت او را لیسید. مست گمان کرد که انسان است و او را پاک می کند. گفت : ای برادر ، خدا پدرت را بیامرزد که مرا نوازش میکنی. در این هنگام سگ پای خود را بلند کرد و بر صورت وی بول کرد. مست گفت : خدا فرزندت را به تو ببخشد که با آب گرم صورت مرا می شویی.

:
نوکری در منزلی کار می کرد که آقا و خانم با هم اختلاف سلیقه داشتند. وقتی که نوکر برای خرید از منزل خارج می شد آقا می گفت : فلان چیز را بخر ، خانم می گفت : نخر ، و وقتی خانم می گفت فلان چیز را بخر آقا می گفت نخر. نوکر که از این همه اختلاف سلیقه به تنگ آمده بود ، روزی در میان بخر و نخر خانم و آقا با عصبانیت گفت : راستی که من کلافه شده ام ، یکی می گوید بخر ، یکی می گوید نخر من بینوا مانده ام میان دو خر!


پسری می ره نون بخره می بینه صف مردها خیلی شلوغه ، میره تو صف خانوما میگه : آقا ببخشید خواهرم گفته 3 تا نون بدین!!

:
اتوبوسی در یک سراشیبی شروع به لغزیدن کرد ، مسافرین صدا به یاد خدا و رسول الله بلند کردند. ناگهان یکی از مسافرین که فهمیده بود اتوبوس ترمز ندارد ، فریاد زد و گفت : کار از خدا و پیغمبر گذشته همه بگید یا ابوالفضل.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد