جملات پند آموز بزرگان
ناپلئون بناپارت :
هنگامی که دشمنت در حال اشتباه کردن است ، در کارش وقفه
نینداز .
آلبرت انیشتین : هیچ وقت چیزی
رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت توضیحش بدی !
اسکار وایلد : همیشه دشمنانت
را ببخش ، هیچ چیز بیش از این آنها را ناراحت نمیکند .
ناپلئون بناپارت : مذهب چیزی
است که مانع کشته شدن پولدار بدست فقیر میشود .
مارک تواین : بهتر است دهانت
را ببندی و احمق بنظر برسی ، تا اینکه بازش کنی و همه بفهمند که واقعاً احمقی !
آلبرت انیشتین : تفاوت بین
نابغه و کودن بودن در این است که نابغه بودن محدودیت های خودش را دارد .
آلبرت انیشتین : دو چیز را
پایانی نیست : یکی جهان هستی و دیگری حماقت انسان . البته در مورد اولی مطمئن نیستم
!
ماهاتما گاندی : آنچنان زندگی
کن گویی که فردا خواهی مرد ، آنچنان بیاموز گویی که تا ابد زنده خواهی ماند .
البرت هوبارد : زندگی رو زیاد
جدی نگیر ، چون هرگز از اون زنده بیرون نمیری .
آلبرت انیشتین : انسانهای
باهوش مسائل را حل میکنند ، نوابغ آنها را اثبات میکنند .
ژان کوکتو : ما باید به شانس
ایمان بیاوریم ، تا کی میتوانیم موفقیت کسانی را که دوستشان نداریم تفسیر کنیم .
آیزاک آسیموف : زندگی لذتبخش
است و مرگ آرامش بخش ،این میان انتقال رنج آور است .
ناپلئون : اگر با دشمنی زیادبجنگی ، بعد از مدتی تمام
استراتژی های تو را فرا میگیرد .
1- با شرکت در گرو ه های هرمی و جمع آوری چند نفر زیر مجموعه متوجه خواهید شد که
از خودتان خل تر هم وجود داره و به آینده خود خوشبین می شوید ...
مجمع خل وچل های گلد کوئست!
2- بند تنبونتم ! ولمون کنی... هم ما می ریم هم آبروتو می بریم...؟؟؟
(جواد ترین اس ام اس عشقی تهدید آمیز )
3- به اندازه صداقت پینوکیو،رفاقت تام و جری و ذکاوت پت ومت دوستت دارم .
4- اگرمایلید با یک انسان عقب افتاده ازدواج کنید ، موارد زیر را به خاطر بسپارید :
...
...
...
خاک بر سرت! مگه مایلی؟
5- زندگی بدون عشق مثل شلوار بدون کشه... عشق من کجایی ؟ آبروم داره میره !!!!
6- اگه عاشق شدی و می خوای به عشقت برسی به نکات زیر توجه کن...
...
...
... ای شیطون ! مچتو گرفتم ! حالا طرف کیه؟؟؟
7- زندگی مثل بازی شطرنجه... البته تو خیلی بچه ای برو همون منچتو بازی کن..!!!
کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کمکم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آیندهاش بکند . پسر هم مثل تقریباً بقیه همسن و
سالانش واقعاً نمیدانست
که چه چیزى از زندگى میخواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت
نداشت .
یک روز که پسر به مدرسه رفته بود ، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او
ترتیب دهد . به اتاق پسرش رفت و سه چیز را روى میز او قرار داد : یک
کتاب مقدس، یک سکه طلا و یک بطرى مشروب .
کشیش پیش خود گفت : « من پشت در پنهان میشوم تا پسرم از مدرسه برگردد
و به اتاقش بیاید . آنگاه خواهم دید کدامیک از این سه چیز را از روى
میز بر میدارد ..»
اگر کتاب مقدس را بردارد معنیش
این است که مثل خودم کشیش خواهد شد که این خیلى عالیست . اگر سکه را
بردارد یعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نیست . امّا اگر
بطرى مشروب را بردارد یعنى آدم دائمالخمر و به درد نخوری خواهد شد که
جاى شرمسارى دارد .
مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت .. در خانه را باز کرد و در حالى که
سوت میزد کاپشن و کفشش را به گوشهاى پرت کرد و یک راست راهى اتاقش شد
. کیفش را روى تخت انداخت و در حالى که میخواست از اتاق خارج شود چشمش
به اشیاء روى میز افتاد . با کنجکاوى به میز نزدیک شد و آنها را از
نظر گذراند .
کارى که نهایتاً کرد این بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زیر بغل
زد . سکه طلا را توى جیبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و یک جرعه
بزرگ از آن خورد . .. .
کشیش که از پشت در ناظر این ماجرا بود زیر لب گفت : « خداى من! چه
فاجعه بزرگی ! پسرم سیاستمدار خواهد شد
مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید
که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان
بگذارد.
بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر
گفت براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر
است آزمایش ساده اى وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من
بگو: ?ابتدا در فاصله ٤ مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او
بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به
همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.؟
آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق
تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است. بگذار
امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید: عزیزم شام چى داریم؟
جوابى نشنید. بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره
پرسید: عزیزم شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد. باز هم جلوتر رفت و از
وسط هال که تقریباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزیزم شام
چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید . باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید .
سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نیامد. این بار جلوتر رفت و درست از پشت
سر همسرش گفت: عزیزم شام چى داریم؟
زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمین بار میگم: خوراک مرغ !!!
نتیجه اخلاقى:
مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر میکنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد.
تا حالا به این گردش روزگار توجه کردی؟سوسک از موش میترسه،موش از گربه،گربه از سگ،سگ از مرد،مرد از زن،زن از سوسک....
یه بار، از کناره دریا عبور کردی، یه عمره امواجش واسه بوسیدن جای پاهات میان و میرن...)
- شما طبق قانون 28ماده 5 به جرم دوستی به حبس ابد در قلب من محکومی آیا اعتراض دارید؟
خیلی وقته میخوام یه چیزی بهت بگم ولی تاحالا روم نشده گفتنش برام خیلی سخته د...دو...دوس...دوسه...دوسه لیتر بنزین داری به من بدی
زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذائی که معمولا در صبحانه میخورند را برای شب درست کند. و من به یاد می آورم آن شب بخصوص را وقتی که او صبحانه ای، پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، تهیه کرده بود. در آن شبی که خیلی از آن گذشته، مادرم یک بشقاب تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بی نهایت سوخته در جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم که ببینم آیا هیچ کسی متوجه شده است!
با این وجود، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به سوی بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید: که امروز را مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه چیزی به پدرم گفتم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می کردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویت سوخته می مالید و هرلقمه آن را می خورد.
وقتی من آن شب از سر میز غذا بلند شدم، به یادم می آید که صدای مادرم را شنیدم که برای سوزاندن بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی می کرد.
و هرگز فراموش نخواهم کرد چیزی را که پدرم گفت:
((عزیزم، من عاشق بیسکویت های سوخته هستم.))
بعداً همان شب، رفتم که پدرم را برای شب بخیر ببوسم ،و از او سوال کردم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویت هایش سوخته باشد. او مرا در آغوش کشید و گفت:
((مامان تو امروز روز سختی را در سرکار داشته و خیلی خسته است. و بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز هیچ کسی را نمی کشد!))
زندگی مملو از چیزهای ناقص است و افراد هم دارای کاستی هائی هست. من اصلاً در هیچ چیزی بهترین نیستم، و روز های تولد و سالگرد ها را درست مثل هر کسی دیگر فراموش می کنم. اما چیزی که من در طی سال ها پی برده ام این است که یاد گیری پذیرفتن عیب های همدیگر– و انتخاب جشن گرفتن تفاوت های یکدیگر– یکی از مهمترین را ه حل های ایجاد روابط سالم، فزاینده و پایدار می باشد. و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت های خوب، بد و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و آن ها را به خدا واگذار کنی. چرا که در نهایت، او تنها کسی است که قادر خواهد بود رابطه ای را به تو ببخشد که در آن یک بیسکویت سوخته موجب قهر تو نشود.
ما می توانیم این را به هر رابطه ای تعمیم دهیم. در واقع، تفاهم اساس هر روابطی است، شوهر-همسر یا والدین-فرزند یا برادر-خواهر یا دوستی!
« کلید دستیابی به شادی تان را در جیب کسی دیگر نگذارید- آن را پیش خودتان نگهدارید. »
بنابراین، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید و آره، از نوع سوخته آن
حتماً خیلی خوب خواهد بود.!.!.!.!
اسراف محبت
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند پرهایش
سفید میماند، ولی قلبش سیاه میشود... دوستداشتن کسی
که لایق دوستداشتن نیست، اسراف محبت است.
دکتر علی شریعتی
طلا، زن، مرد
طلا را به وسیله آتش....زن را به وسیله طلا ....و مرد
را به وسیله زن امتحان کنید.
فیثاغورث
عقل و قلب
برای اداره کردن خودت از عقلت استفاده کن و برای اداره
کردن دیگران از قلبت.
قطار شهر بازی
در زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهربازی هستند، از
بودن با آنها لذت میبری ولی با آنها به جایی نمیرسی.
خوبی آدمها و دیوار
همیشه از خوبیهای آدمها برای خودت دیوار بساز. پس هر
وقت در حق تو بدی کردند ، فقط یک آجر از دیوار بردار !
بیانصافیست اگر دیوار خراب کنی
بزرگانی گفته اند
**زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردنه.
------------ --------- --------- --------- ------
**انیشتین: اگر انسان ها در طول عمر خویش میزان
کارکرد مغزشان یک میلیونیوم معده شان بود اکنون کره
زمین تعریف دیگری داشت.
------------ --------- --------- --------- ------
زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه ..واسه حفظ تعادلت
همیشه باید در حرکت باشی ....آلبرت انیشتین
------------ --------- --------- --------- ------
**چارلی چاپلین: خوشبختی فاصله این بدبختی است تا
بدبختی دیگر.
------------ --------- --------- --------- ------
**روزی روزگاری اهالی یه دهکده تصمیم گرفتند تا برای
نزول باران دعا کنند, در روز موعود همه مردم برای
مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش
چتر آورده بود و این یعنی ایمان.
------------ --------- --------- --------- ------
**وقتی که زندگی برات خیلی سخت شد، یادت باشه که دریای
آروم، ناخدای قهرمان نمیسازه.
--------------- --------- --------- --------- --
**اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان
خود محبت کنید. (کورش کبیر)
با خودش فکر کرد: «اگه داداش باهام راه بیاد و بازم ماشینش رو بهم بده، با دو سه شب مسافرکشی تو هفته، شهریه این ترمم جور میشه.»
پایش را روی پدال گاز فشرد. ماشین پرواز کرد. اتوبان، بیانتها به نظر میرسید. در گرگ و میش آسمان، رویایی دراز پلکهایش را سنگینتر کرد. صدای پچپچ مسافرهای صندلی عقب، مثل لالایی نرمی در گوشهایش ریخت.
یکباره صدای برخورد جسمی سنگین، او را از خواب پراند. ناخودآگاه ترمز کرد. مثل کابوسزدهها، از ماشین بیرون پرید. وسط جاده، پسری همقد و قواره خودش، مچاله افتاده بود و هنوز نیمی از گلهای رز و مریم را در دست داشت.
به غضنفر میگن سوره
توحید رو تفسیر کن میگه: فکر کنم گفل (قفل) رو دادن به احد،
احد داده به صمد، صمد برده نیاورده، کفره احدو درآورده
غضنفر کارخونه سفیدآب سازی باز
میکنن واسه اینکه فروششون زیاد بشه وسط سفیدآب ها مغز گردو
میزارن
غضنفر دوست دخترش رو میبره
خونه،دختره میگه من پریودم ! ترکه میگه من میمرم واسه
اسمهای خارجی
یک ضرب المثل چینی میگه : اگه خدا به دخترا اعتماد داشت
پلمپ شده نمی آفریدشون
پلیس جلو ماشین غضنفر رو میگیره
میگه : کارت ماشین ، بیمه و گواهینامه ! ترکه میگه چیکار
کنم جمله بسازم؟
به غضنفر میگن می تونی یه آیه مثل
قرآن بیاری ؟ میگه بله! هل تفکرون نحن خلقناکم بیضه وبیضا؟
میگن یعنی چی ؟ میگه: آیا فکر می کنید ما شما را همین طور
تخمی تخمی آفریدیم؟
غضنفر میمیره بعد تو اون دنیا ازش
میپرسن چی شد مردی!! میگه داشتم شیر میخوردم... میگن شیرش
فاسد بود؟ میگه نه گاوه یهو نشست
از غضنفر می پرسن واحد کمتر از مثقال چیه؟ میگه چس مثقال
به غضنفر میگن: آروغ چیه؟ میگه: سلسله بادهای صداداری که
راهشون رو در دستگاه گوارشی گم کرده اند
زن به شوهرش میگه: شوهر همسایه هر روز صبح که میخواد بره
سر کار زنش رو میبوسه! تو چرا این کار رو نمی کنی؟شوهر
میگه: آخه من که زنه رو خوب نمی شناسم
از حیف نون میپرسن: تولدت چه روزیه؟ جواب میده: 5 آذر.
میپرسن: چه سالی؟ میگه: هر سال!
دو تا دیوونه از تیمارستان فرار می کنن. ریل راه آهن و می
گیرن و راه می افتن طرف شهر.
اولی میپرسه: کی می رسیم به شهر؟
دومیه یه نقطه رو اون دورا نشون میده
و میگه: هر وقت این دو تا خط به هم برسن.
می رن و می رن … تا اولیه خسته میشه. می گه: پس چرا نمی
رسیم؟
دومیه برمی گرده و عقبو نگاه می کنه و می گه: فکر کنم ردش
کردیم.
مرد: وقتى من مُردم، هیچ مرد دیگه ای مثل
من پیدا نخواهى کرد.
زن: حالا چرا فکر مى کنى که بعد از تو بازم دنبال کسى «مثل
تو» خواهم گشت!؟
یارو با زنش میرند پیش دندانپزشک و شروع میکنه به رجز
خوانی که:
آقای دکتر بیخود وقتت رو با داروی بیحسی و مسکن تلف نکن،
یکضرب دندان را بکش و کار را تمام کن.
دکتر میگه: ایول الله به شجاعت شما، کاش همه مریضا اینطوری
بودن! خوب حالا کدام دندانه که درد میکنه؟
طرف به زنش میگه: عزیزم دندان خرابت را به آقای دکتر نشان
بده!
حیف نون می خواسته
نماز بخونه، میگه:
الحمدلله رب العالمین... خدایا! سرتو درد نمیارم...
ولاالضالین
حیف نون می افته توی چاه، می گه خوب شد تهش سوراخ نبود!
به حیف نون می گن بیا اینجا به انگلیسی چی می شه؟ میگه:
کام هیر.
میگن حالا برو اونجا به انگلیسی چی میشه؟ میگه: میرم اونجا
میگم کام هیر!
فلسفی عاشقانه و عرفانی...
بچههای دیروز آرزو داشتند خلبان بشن، بچههای
امروز شبها کابوس خلبان شدن میبینن
سیاستمدار کسی است که: می تواند به شما
بگوید به جهنم بروید، منتها به نحوی که شما برای این سفر
لحظه شماری کنید!
روانشناس کسی است که: از شما پول می گیرد تا سوالاتی را
بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد!
بچه: بابا من کی آنقدر بزرگ میشم که هر کاری دلم خواست
بکنم؟
بابا: پسرم، تا حالا کسی اینقدر بزرگ نشده!
غم خودش ما را پیدا میکند باید دنبال شادی ها گشت
به افکارت زبان نده ، ظرف که خالی باشد صدای بیشتری دارد
دیگه گذشت اون زمونا حالا دیگه
بیگناه خیلی خوش شانس باشه تا پای ِ دار زنده میمونه..!
زندگی سر گذشت درگذشت آرزوهاست
زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی که
همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین میبرد
امید مثل درمانی ست که شفا نمی ده ، ولی کمک می کنه تا
درد رو تحمل بکنیم.
الهی!
در بسته نیست!
ما دست و پا بسته ایم!!
4
4
4
*
*
*
*
هرچی بری ۵ نمیشه ! چون خیلی چاکریم !!!
قلبی که فکر نمیکردم جای شکستن داشته باشه، شکست . . .
قسمت این بود که من یار تو باشم / همه عمر گرفتار تو باشم
قسمت این بود که در دایره جور و جفا / من نقطه پرگار تو
باشم . . .
دلا یاران سه قسم اند گر بدانی / زبانی اند و نانی اند و
جانی
به نانی نان بده از در برانش / تو نیکی کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را نگه دار / به پایش جان بده تا میتوانی .
. .
در عشق توام مرا پند چه سود / زهر آب چشیده ام ، مرا قند
چه سود
گویند مرا که بند بر پایش نهید / دیوانه دل است ، پای در
پند چه سود . . .؟
چه کسی رسد به پایت ز محبت و صفایت / به خدا ز مهربانی در
جهان یگانه هستی . . .
عشق واقعی چیزی است که دو عاشق واقعی همیشه باید جدا از هم
زندگی کنند . . .
ای مسافر غریب در دیار خویشتن / با تو آشنا شدم، با تو در
همین مسیر
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی / دیدمت ولی چه دور!
دیدمت ولی چه دیر . . .
عشق یعنی شب نخفتن تا
سحر / عشق یعنی سجده با چشمان تر . . .
زغال قلیونتم رفیق! میسوزم تا بسازمت!!!
سوزن رفاقت در تیوپ قلبم فرو رفت و گفت: فییییییییییس
تازه فهمیدم پنچرتم رفیق!
سلامی به گرمی آش رشته که با پیازداغ روش نوشته :
“مرامت منو کشته“
به لوتی میگم : آب بده دریا میده ، میگم گل بده گلستان
میده ، میگم معرفت و دوستی بده همش شماره تو رو میده !!
آب دماغتیم…آنتی هیستامین بخور ، فنا شیم
تریپ مرام : کلنگتم عمله !!
میگن نارنگی چون پوستش زود کنده میشه
پیش مرگ همه ی میوه هاست !
نارنگیتیم هلو !
دیروز روز جهانی آوارگان بود، توقع داشتم یه تشکر خشک و
خالی از ما میکردی که یه عمریه آوارتیم !!!
دل به تو دادم که ناز کنی نگفتم که کی باز کنی !
من دل به کسی جز تو به
آسان ندهم
چیـــــــزی که گران خریدم ارزان ندهم
صد جان بدهم در آرزوی ِ دل ِ خویش
وان دل که تو را خواست به صد جان ندهم