نیمکت با هم بودنمان تنهاست
من دل نشستن ندارم
نکند یوسف عمرم رود از مصر خیالت / باز آواره ی تنهایی چاهم بکنی
نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد !
امشب تمامشان را بسوزان شاید بتوانی تنهایی ات را ببینی . . .
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
وقت است که یک چندی در خانه ی ما آیی
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم . . .
هر چند نمیدانم خواب هایت را با که شریک می شوی
اما هنوز ،
برای من مهم نیست که وقتی کسی تنهاست به فکر من باشه
برای من این مهمه که وقتی اطرافش شلوغه ، قلبش به خاطر من میتپه
چون خیالت همه شب مونس و دمساز من است
شرم دارم که شکایت کنم از “تنهایی”
تنهایی یعنی
من یه موبایل دارم که صدای زنگش رو یادم نمیاد
فکر تنهایی نباش
تنهایی خودش تنهاست
دارد باران می بارد و داغ تنهایی دلم تازه می شود
از ابتدای خلقت هم سخن از تنها سفر کردن نبود…
من تورادوست دارم
تو دیگری را
ازطرف اونی که تنهاست تنها اومده تنها میره تنهاش میزارن
تنها نمیزاره تنها یه آرزو داره اونم اینه که تو تنهاش نذاری…
تو رفته ای که بی من,تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو,شبها سحر کنم
روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد
گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش
رفتم که نبینی پریشان شدنم را / غمناک ترین لحظه ی ویران شدنم را
در خویش فرو رفتم و در خویش شکستم / تا تو نبینی غم تنها شدنم را