کسی هرگز نمیداند چه سازی میزند فردا / چه می دانی تو از دیروز چه می دانم من از فردا / همین یک لحظه را دریاب که فردا میشوی تنها
تنهایی ما غمگین است / درد دوری به دلم سنگین است / یاد ایام گذشته به دلم / زنده باد که چقدر رنگین است
درویش کوچه های تنهاییم، کاسه ی گدایی مرا سکه ی نگاه تو کافیست
وفای اشک را نازم که در شبهی تنهایی، گشاید بغض هایی را که پنهان در گلو
دارم
سعی کن تنها باشی زیرا تنها بدنیا آمدی و تنها از دنیا خواهی رفت، بگذار
عظمت عشق را درک نکنی، زیرا انقدر عطیم است که تو را نابود خواهد کرد
هر وفت یادت میافتم صد آه میکشم / تنهایی حق من است بار گناه میکشم /
گناهم این است چرا نگفتم حرف دلم را / که شخص دیگری آید ببرد گلم را
برایم زندان ساختی با این بی وفایی / خسته ام از این زندان از این تنهایی /
حسرت به دل ماندم که روزی بیاید / که دهد مرا از این زندان رهایی
دیر گاهیست که تنها بودم / قصه ی غربت صحرا بودم / وسعت درد فقط سهم من است
/ باز هم قسمت غم ها بودم
وقتی اشکهایم بر روی زمین ریخت تو هرگز ندیدی که چگونه میگریم، تو دلم را
با بی کسی تنها گذاشتی و چشمانم را به انتظار نگاهت گریان گذاشتی
منم تنهاترین تنهای تنها / اسمتو مینویسم روی شن ها / باد میاد اسمتو پاک
میکنه / کارم شده در این صحرای غمها