درهجوم لحظه های پوچ جدایی ، سکوت تنها یاد گار لحظه های با تو بودن است وقتی ثانیه ها رفتن را تلنگر میزنند بودنت به کوچه فراموشی کوچ می کند .
آنکه بین من و تو شام جدایی آورد ، می کنم نفرینش ، یا الهی ، بکنش چون من زار ، پیش معشوقش خار ، هر دو چشمانش تار ، تا بداند چه به من می گذرد ، از غم دوری آن چشم عزیز
عاشقم باش ولی دورادور دو قدم فاصله را دستم هست
پنهان شدی و در کلماتم رها شدی
با من رفیق بودی و از من جدا شدی
رویای فاتحانه ی یک قلب ناامید
پایان عاشقانه ی یک ماجرا شدی
بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت ، چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده ی خاک
نمی خواهم قلب توباشم که با هر اتفاق بشکنم میخواهم روح تو باشم که تنها در هنگام مرگ از تو جدا شوم
جدا از تو نمیگردم که تو در جسم من جانی
بدون جان عزیز دل مگر میماند انسانی
اگر چه نیستی نزدم ببینی این غم و دردم
چه با من میکند هر دم ولی دانم که میدانی
گویند که حافظ گفته ست غم جدایی و غم تنهایی دو غم اند
حال که من دچارم به هر دو غم چه کنم
من که نمیشه باورم
تویی که بی وفا شدی
تو هم مثه غریبه ها
رفتی ازم جدا شدی
قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار
چه بی دووم بود قول ما جدا شدیم آخر کار
گل مغرور قشنگم من فراموشت نکردم
بی تو اینجا رو نمی خوام می رم و برنمی گردم
ای رفته باز گرد که دلم بی قرار توست
چشم به راه و دلم در انتظار توست
آخر بگو چرا از کنارم جدا شدی
زردی روی ما ز رخ نو بهار توست
جدا از تو نمی خواهم ببینم روی دنیا را
بیا تا در شب چشمت ببازم صبح فردا را
بیا ای هم نفس در هم بریزیم این نفس ها را
بیا با عشق خود آتش زنیم این کهکشان ها را
هر لحظه جدا از تو
برام ماهی و سالی
با هر نفسم داد میزنم
جای تو خالی
آن شب که در خیابان چشمم به چشمت افتاد
چشمک زدی چه شیرین رفتم به راه فرهاد
من عاشق تو گشتم، تو عاشق جدایی
فریاد از نگاهت، فریاد از تو فریاد
ابر می بارد و من میشوم از یار جدا
چه کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنم ، ابر جدا ، یار جدا
چرا زمین و آسمان به ضد ماست نازنین
ببین برای ما خدا چگونه خواست نازنین
اگر چه قلبهای ما به عشق هم تپد ولی
ببین چگونه راه ما زهم جداست نازنین
دل من همی داد گفتی گواهی که باشد مرا روزی از تو جدایی
جدایی گمان برده بودم و لیکن نه چندان که یکسو نهی آشنایی
چه کنم چرخ فلک کرده مرا از توجدا
به کدام شاخه نشینم که دهد بوی تورا
منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم
منو بخشیدی و من چشمامو بستم
تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم
که نیاوردی به روم هر جا دلت رو می شکستم